سخت تنهایم

سخت تنهایم …

گاهی چنان کدر می‌شوم که نپرس … چنان تنگ‌سینه می‌گردم که فقط او می‌داند و بس … کاش مرا بخواهد و صافم کند … کاش مرا برگزیند و شرح صدرم دهد … دوست دارم برایش بنویسم که سخت تنهایم … دوست دارم برایش بگویم که سخت مضطربم … دوست دارم بر آستانش سر بسایم و بنالم و از فقر مفرط خویش چون جوان‌مرده‌ای زار بگریم … دوست دارم به او بگویم، نه فریاد کنم که کم آورده‌ام … وامانده‌ام …لبریز شده‌ام … دوست دارم بمیرم … دوست دارم بمانم … دوست دارم بخوابم … دوست دارم فقط بیدار بمانم … بیکارم اما وقت ندارم … آخر چطور ممکن است که از دنیا بیزاری چون من این همه سنگین باشد … چطور ممکن است که مدعی خوش‌بیانی چون من این همه خسته باشد … آه … آه … آه … از خستگی و بیچارگی و درماندگی و بی‌کسی … اما نه از بی‌کسی که او با من است ولی صد حیف که من از او دورم …

خدایا شهادت می‌دهم که تو در خدایی‌ات عین کمالی و من در بندگی‌ام بسی ناقص …

دست‌نوشته‌های استاد صبوحی
ارسال برای دیگران
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up